یکی بود یکی نبود باران تندی میبارید از روی بامها و دیوارهای کند محله بوی تند کاه گل بلند میشد زهره از پشت شیشه نگاهی به بیرون کرد و با خوشحالی گفت: بی بی جون نگاه کن هیچ آبی روی زمین نمونده. بی بی همونطور که با نخ و سوزن https://crossbookmark.com/story13164205/%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-for-dummies